از مکتشفین سرزمین کاستاریکا؟؟
جدول لعنتی همیشه نصفه میماند ..
انگشتم لای موهای شانه نشده ام گیر میکند ...
کاغذ هایم همه روی زمین و کتاب ها و یادداشت های کوتاه و برنامه ریزی های نا تمام ...
از مکتشفین سرزمین کاستاریکا؟ حرف ششم ف ...
توی یخچال خالی است .. مثل کله ی من ...مثل شکم من ... مثل وجود من ..
پاچه ی شلوارم را اطو نکردم .. اگر برسم .. سرم چه قدر شلوغ شده این روز ها ..
مجله ها روی همه انبار شدند .. نصف بادام زمینی ها روی میز مانده ...
ایینه فقط خاک را نشان میدهد ..
تکه های کاغذ که به در و دیوار چسباندم و نوشتم و علامت زدم
که یادم نرود .. و یادم رفت ..
درب شیشه ی لاک خوشگلم باز ماند ... بوی تعفن اتاق را پر کرده ...
از مکتشفین سرزمین کاستاریکا ... حرف اول ک ...
چقدر گردنم درد میکند ..
روی اویز پشت در لباس ها فریاد میزنند ..
شکلات ها توی یک ظرف کنار مانیتور ... تلخ ... شیرین ... هر روز بیشتر از دیروز دوستم دارند
و کمتر از فردا ...
چادر نمازم روی سجاده سجده کرده و قصد بلند شدن هم ندارد...
از مکتشفین سرزمین کاستاریکا ...حرف اخر ب..
چشم هایم درد میکنند ..عینکم را روی میز میگذارم و جدول را ناتمام ..
خسته ام ...از بین این همه، مالِ من ، میروم برای خواب..
برق خاموش .. اتاق از دست من نفس راحتی میکشد ... دستمال کاغذی های مجاله شده برای همه قصه میگویند ..
صدای گریه بچه ی همسایه ...
از مکتشفین سرزمین کاستاریکا... کریستف کلمب....