بد ِ بد

سعی میکنم خوب باشم

سخت است

انگار افریده شده ام برای بد بودن

بگذار خودم باشم

بد

بد ِ بد

خدا؟

حمایت از خانواده

ما

ما زنان

عادت داریم به خیانت مردان

با مهر تایید شرع و

 تاییدات خداوند متعالشان

نیازی به قانون نیست... 

 

 

سکوت

چه خنجری بیشتر از سکوت قلب دیگران را می درد و میکُشد؟

سکوت میکنم !

کبوتر

من کبوتری بودم که هر روز صبح به شیشه نوک میزدم و تو بی خواب صدای من بودی

و من بی تاب دانه پاشیدن های تو

نمیدانم کدام کلاغ، زشتی اش را پشت بدی های من پنهان کرد

که حالا خوراک نیم سوخته ی تو شدم

تمام شدم.

به همین سادگی

طلاق

طلاق، جرات میخواهد

صبر و تحمل میخواهد

قدرت فراموشی میخواهد

توانایی دوباره شروع کردن میخواهد

که من ندارم

پس بهتر سرم را بیاندازم پایین

و برایت شام اماده کنم

و با لذت دست بکشم روی دردهای توی سینه ام

و مثل هر شب مطیع تو باشم

تا به وقتش!

 

مشرکانه

خدایی که به من نشان دادی با خدایی که توی دلم حسش میکنم زمین تا اسمان فرق دارد.

من مشرکانه هر دو را می پرستم.

تا مگر یکی به دادم برسد بعد از مرگ!

 

 

عشق و غرور

ما عشق را از خدا به ارث بردیم

و غرور را هم .

چرا که

دنیا هیچ میشود یک روز

زندگی هم

این اسمان و زمین

 این کوه و جنگل و مایی که انقدر دوستش داشتیم

 

و تنها

 خداست

که میماند.

زندگی بی عشق

مادر گفت: من را به زور به عقدش در اوردند. نمیخواستمش.

پدر  گفت: تا رفتم خدمت دختر همسایه مان را شوهر دادند و توی اولین مرخصی مادرم رفت خواستگاری مادرتان.

نگاهی به خواهر برادرهایم می اندازم و نگاهی هم به پدر و مادرم.

توی دلم تف می اندازم به فطرت پستشان و ذات نجسشان . شرمسارم که حاصل عشق نیستم

 و ازغریزه ی سگی شان پس افتادم.

تف . تف

تف بر زندگی بی عشق!

سرگرمی

قانع نیستیم به انچه داریم

و انچه میخواهیم نداریم.

 و نمیرسیم به انچه حسرتش را داریم.

 

زندگی ما سرگرمی خوبی شده است برای خدا.

اخبار سال 200100

 

 بررسی روبات های جستجوگر روی موجودات عجیب الخلقه ای که صبح امروز در دریاچه ی ارام، کشف شد پایان یافت.

این موجودات که دارای دو پا و دو دست و یک سر هستند شباهت عجیبی به روبات های اولیه دارند.

علت مرگ این موجودات گرمای شدید در سال ۲۰۱۰ اعلام شده  است! 

 

 

شرمنده ام

شرمنده ام

که توی مملکتی زندگی میکنم که مردهایش غیرت دارند

اما اگر کنار دستشان اقایی به بدن خانومی دست بزند و خانوم هوار هم بکشد ، لب از لب باز نمیکنند!!

شرمنده ام

که خانوم ها مقدمند

اما اگر تاکسی جلوی پای چند خانوم و اقا ترمز کند، اقایان از روی نعش خانومها رد میشوند!!

شرمنده ام

که مردها و زن ها دارای حقوق مساوی هستند

اما  توی اتوبوس بی ار تی تعداد صندلی برای خانوم ها اندازه ی انگشتان دست هم نیست!!

شرمنده ام

که ادعای مسلمانی دارم

اما درمورد حجاب،دیگران را مجبور به پوشاندن مچ دست و مچ پا به پایین  و در اینده ای نزدیک گردی صورت میکنم ،در حالی که اسلام چنین نکرد!!

شرمنده ام

که ...

 

 

تمام نشد!

تبریک

روز یک عمر استقامت و مهربانی بی پایان

روز صبر

روز عشق

روز همه ی خوبی های عالم

روز مادر

روز زن مبارک

میز امانت

چندمین باری است که توی کتابخانه ی حوزه ی هنری، برای امانت گرفتن کتابی این جمله را میشنوم:

امانت دادیم.

امروز اعتراض کردم و گفتم چرا هر وقت میایم کتابها امانت هستند؟

گفت :

۱.بودجه نداریم

۲.فضا برای کتاب های جدید نداریم

۳. اوضاع اون پشت رو نمیبینید !!! که بفهمید چه خبره!!!!!!!!!!!!!!

۴. حوزه هزاران! عضو داره طبیعیه که کتاب نمونه

۵ و ۶ را یواش گفت نشنیدم!

۷.خلاصه خانوم اوضاع اینجا اینجوری با اینهمه مشکلات.

قیافه ی حق به جانبی نداشت

گفتم اشکال سازمان این است که با وجود این همه مشکلات! عضو جدید میگیرد.

با شنیدن این حرفم، انگار بار اولی است که کسی به این نکته اشاره کرده که عمو! عضو کم بگیرید تا نخواید این همه توضیح الکی بدید.

سکوت کرد

 

سکوتی کردم سرشار از فحش و بدبیراه مادرانه خواهرانه... 

 

توی دلم یهو یاد محمد رضا افتادم 

یادم رفته بود که کتابخانه ملی مال ما است 

راستی کی کتابخانه ملی را هم میخری؟؟:)

بلیط متورم

بلیط های اتوبوس که سه تایی و چهارتایی شدند

قیمتشان هم شد ۲۵ تومن

حالا شما پیدا کن رابطه ی بین افزایش قیمت و افزایش تعداد؟!!! 

 

حالم یه چوری شد  

حالا که نوبت ماست همه چیز روند صعودی پیدا کرده 

جالب اینجاست که هیچ کس کوچکترین اعتراضی نمیکنه 

همه ی کسانی که یک بلیط هم نمیدادند حالا سه تا بلیط رو با التماس تحویل میدن ! 

 

احساس میکنم روز به روز فقیر تر میشم...

دبستان 17 شهریور

کلاس اول  خانم عزیز خانی 

اولین روز مدرسه من اشتباهی با دختر همسایه مان رفتم کلاسشان. او دوم بود. 

خانم عزیزخانی هر روز عصر از جلوی خانه ی ما رد میشد . من با خجالت و ذوق برایش دست تکان میدادم. میگفت مشق هات رو نوشتی داری توی کوچه بازی میکنی؟ با سر تایید میکردم به دروغ! 

 

کلاس دوم  خانم شاددل 

یک خال با مزه پایین لبش داشت. خارج از وقت مدرسه نگهمان داشت تا از روی یک درس که فکر کنم عید نوروز بود بنویسیم. با اینکه از روی کتاب می نوشتم کلی غلط توی مشقم پیدا کرد! 

 

کلاس سوم  خانم مصطفایی 

 خط کش چوبی بلندش را فراموش نمیکنم . یکبار که کنار من نشسته بود دزدکی دیدم که عکس های تولد کودکش را نگاه میکرد. دیدن خانم مصطفایی بدون مقنعه برایم یک کشف بزرگ بود.

کلاس چهارم  خانم اشرفی. خانم مصطفایی 

 خانم اشرفی موقع زایمان دوم خانم مصطفایی معلم ما شد . به خاطر اسم خواهر زاده اش عاشق اسم نازنین بود.  

توی کلاس ما یک فقره شاگرد زرنگ نازنین نامی بود که زیاد دست توی دماغش میکرد. 

خانم اشرفی به خاطر نحوه ی مسخره چیدمان نیمکت هامان هر وقت از کنار ما رد میشد مانتو اش گیر میکرد به لبه ی نیمکت ما. هر روز. 

کلاس پنجم  .خانم صادقی 

به چند تا شاگرد شماره تماسش را داده بود. به من نه ! برایش یک نامه با خودکار قرمز نوشتم و کلی نصیحتش کردم که بین شاگردانش فرق نگذارد!!! 

 

پنج سال از زندگی ام را با ایشان گذشت.

توی یک کلاس کوچک و سرد. توی دبستان ۱۷ شهریور .

 

فراموششان نمیکنم.

یادت هست؟

آه... یادت هست؟

مشق هایمان که مانده بود تا دم رفتن به مدرسه؟

لغات سخت که ده بار ده بار می نوشتیم و بازهم توی دیکته غلط های ما بودند؟

یادت هست روز معلم؟ کادوها انبار شده بودند روی میز خانوم!

یادت هست دفتر و چتر و کتاب هایی که توی ... اسمش چه بود؟ ... قفسه ی زیر نمیکت ... جا میماند؟

یادت هست پاک کن کوچکت که قل خورد روی زمین و گم شد مثل

کودکی مان که پشت نمیکت های چهارنفره گم شد...

میدانم یادت هست. ان روز عصر که برایم یادگاری نوشتی و قسم خوردیم تا ابد از هم جدا نشویم

یادت هست؟

کودکی مان یادت هست؟

توقف ممنوع

روی سر در ِ هر صبح تابلوی توقف ممنوع میزنم و

تا شب نشده از جایم سر سوزنی تکان میخورم

مبادا جا بمانم

از ثانیه ها که میدوند...

زندگی من

بعضی وقت ها فکر میکنم بهتر است توی همین یکبار زندگی کردن خودم را وقف دیگران کنم و بیشتر از انکه به فکر خودم باشم به فکر انها و شادکردنشان باشم .

بعضی وقت ها فکر میکنم حالا که قرار است یکبار زندگی کنم بهتر است به خودم و خواسته هایم فکر کنم و تجربه های جدیدی داشته باشم.

بعضی وقت ها فکر میکنم زندگی چه روال احمقانه ای دارد، این همه تلاش و تقلا برای رسیدن به مرگ!

بعضی وقت ها هم مثل حالا سرگیجه دارم، مانده ام که توی این زندگی چه کنم . چه کنم ؟

  

 

 

باران

بیچاره مردک پیر کارتن خواب

با این باران ...

خدایا؟

اینترنت شرکت!

 

 جامعه های مجازی و انجمن های گفتگو و وبلاگ ها و دانلودیات و اپلودیات و پیوند قلب ها و شکست های عشقی و نامه های الکترونیکی و فرواد عکس و مطالب و... همه از بین می رفتند اگر

دسترسی به اینترنت در اداره ها و موسسات، برای کارمندان ممنوع اعلام میشد!