واسه تو

دوستت دارم 

  

به همون اندازه هم از ماه رمضون منتفرم 

مماخ

انگشت کرد توی دماغ کوچکش و اهسته مالید گوشه ی فرش

مادر دید

کتک مفصلی خورد و بعد از ان

انگشت میکرد توی دماغ کوچکش و اهسته و با دقت  میمالید به لباس های مادر توی کمد!

شام

سر پیاز های درشت توی غذا قهر کردم و شام نخوردم 

مادر باید مرا تربیت میکرد پس بی تفاوت رفت و خوابید 

پدر هم در روابط مادر و فرزندی دخالت نکرد او هم رفت و خوابید 

من ماندم و قارو قور شکمم و بوی خوش قیمه  

و نان خشک و کمی پنیر.

اتش بازی

برای فرار از ازدواجی ناخواسته به شعله های اتش پناه برد. توی اتاقی در بسته. جلوی چشم خیره ی دیوار.

مادر که خودش را میزد اما، لابلای شیون  و زاری به همسایه ها فهماند که هنگام نفت ریختن توی بخاری ،نفت و اتش به جان دخترک رحم نکرده...

نقطه ته خط

زندگی نقطه سر خط

بی وفایی ت شده عادت 

تو نوشته بودی دیدار 

سه تا نقطه...  به قیامت  

 

زندگی نقطه سر خط  

تلگرافی شده نامه ت 

قلبمو مچاله کردی 

لای نقطه چین نامه ات  

 

با سی و دو حرف دلگیر 

مختصر مقید و ساده  

گفتی که سایه ی عشقت 

ازسرم خیلی زیاده 

 

زیر درد و خط کشیدی 

ضربدر زدی رو اسمم 

تا بدونم که به عشقت  

تا که جون دارم طلسمم 

 

روی یک کاغذ بی خط 

حرفای خسته به نوبت 

روی سرزمین نامه ت 

حرف «ت» کرده قیامت  

 

ت مثل تو 

مثل تردید 

ت مثل اخر طاقت 

مثل تنهایی مثل تب 

مثل اخر خیانت 

 

عزیزم نقطه ته خط برو با خیال راحت به تو تقدیم این ترانه عوض جواب نامه ت. 

 

رضا صادقی

کبوتر

من کبوتری بودم که هر روز صبح به شیشه نوک میزدم و تو بی خواب صدای من بودی

و من بی تاب دانه پاشیدن های تو

نمیدانم کدام کلاغ، زشتی اش را پشت بدی های من پنهان کرد

که حالا خوراک نیم سوخته ی تو شدم

تمام شدم.

به همین سادگی

تو توی زندگی من

روبروم دیواری از ناگفته ها

پشت سر حرفای تلخ این و اون

تو گلوم فریاد بی صدای درد

توی قلبم قصه ی تکراری تنهایی ها

 

پشت سر خاطره ی بد

روبروم اینده ی سرد

حرف تلخ این و اونو

همه ی زندگیمه درد

 

نه کسی سنگ صبورم نه کسی حتی کنارم

میشه تکرار روز و شب ها

ارزو جز تو ندارم.

 

خسته ام از دست خودم هم

از زمون و اسمون هم

نرسید ناله و اهم

به گوش کر خدا هم ...

 

روبروم تو

پشت سر تو

حال و اینده ام فقط تو

زنده ام و زندگی من

بسته  شد به دیدن تو

 

تلخیه این شب و روزها

تو ی این زندگی بد

همه خواستنی و خوبه

چون که زنده ام واسه ی  تو

 

طلاق

طلاق، جرات میخواهد

صبر و تحمل میخواهد

قدرت فراموشی میخواهد

توانایی دوباره شروع کردن میخواهد

که من ندارم

پس بهتر سرم را بیاندازم پایین

و برایت شام اماده کنم

و با لذت دست بکشم روی دردهای توی سینه ام

و مثل هر شب مطیع تو باشم

تا به وقتش!

 

فاصله

فاصله بین ما معنی ندارد وقتی جزئی از من هستی و تکه ای از وجودم

از خودم غافل نمیشوم. حتی ثانیه ای...

 

ماشاءاللّه به خودم!

همیشه جلوی آینه‌ تمام قد می‌ایستم و با صدای بلند می‌گویم: ماشاءاللّه به خودم!!

اشتهای روزه‌خواری!

هر وقت ماه رمضان می‌شد اشتهای هیچ چیز را نداشت جز روزه‌خواری!!

افتخار به رشد بیکاری!

رئیس اداره‌ی کاریابی از اینکه بیکاری در منطقه‌اش رشد جانانه‌ای داشته افتخار می‌کرد و رشد را لازمه‌ی توسعه می‌دانست!!

هوس رمضان!

دلش را خوش کرده بود به اینکه هر چه زودتر ماه رمضان فرا رسد تا او امکان یابد که روزه‌اش را تمام و کمال بخورد!!

نظر یک وبلاگر!

وبلاگری با خطّی خوانا برایم نوشته بود که: 

دوست عزیز، خیلی خوب می‌نویسی ولی اگر امکان داشته باشد از این هم کوتاه‌تر بنویس!!

توصیه‌ی باب طبع!

به نوشته‌های من زیاد توجّه نکنید، شما هر طور دوست دارید بخوانید!!

گورکن

گورکن فردای روزی که حکم ریاست گورستان را گرفته بود درگذشت!!

کشت‌هایشان بوی تعفّن می‌دهد

تابستان است 

و زمین هم 

مثل من بالا می‌آورد 

عشق‌های دروغین را 

تو پر از دروغ‌های شاعرانه 

من مبهوت رقص زبانت 

بی‌تفاوت می‌گذرم 

از دلهایی که کشت‌هایشان بوی تعفّن می‌دهد 

جادّه به ناکجا 

بی‌یار 

بی‌تفاوت 

می‌رود

مشرکانه

خدایی که به من نشان دادی با خدایی که توی دلم حسش میکنم زمین تا اسمان فرق دارد.

من مشرکانه هر دو را می پرستم.

تا مگر یکی به دادم برسد بعد از مرگ!

 

 

قلک عمر

 

یک روزکه  گل های قالی شاگردهایم بودند  و دیوار تخته سیاهم،دوست داشتم معلم باشم.

متکلم وحده باشم و چشم های زیاد ی خیره به من.

یک روز دوست داشتم مشاور باشم

سرک بکشم توی زندگی دیگران و سکوت کنم تا هرجقدر میخواهند حرف بزنند.

یک روز دوست داشتم بسکتبالیست باشم

با سرعت بدوم و بپرم و همه ی پاس ها به من ختم شود.

یک روز دوست داشتم خواننده باشم

برقصم و اواز بخوانم و پوسترم را توی دست دیگران ببینم

یک روز دوست داشتم مدیر یک مجموعه بزرگ باشم

ایده های نو داشته باشم و دیگران برای عضو مجموعه ی من شدن، صف بکشند.

یک روز دوست داشتم ...

یک روز یک روز را  ریختم توی قلک عمرتا پر شد از حسرت و ارزو ها.

 

حالا دوست دارم فقط یک کار بزرگ انجام دهم که ابدی باشم 

قبل از انکه خدا هوس شکستن قلک من به سرش بزند.

 

بوی رمضان

بوی رمضان آید و بوی سحر و شام

بوی خوش افطاری ،ریحان و کمی نان

 

بعدش یکمی سوپ وکمی حلوا کمی آش

مادر بپزد حلیم، شله زرد ،کاچی ای کاش

 

بوی رمضان آید و انواع غذاها

طعم خوش قیمه،توی صف ماندن بابا

 

بوی رمضان آید و  سریال سر شام

دورکعت رفع تکلیف و گذر ازدام شیطان

 

بوی رمضان آید و پاداش خداوند

افزایش وزن و چربی ، اوره و قند

 

بوی رمضان اید و بوی سحر و شام

بوی خوش افطاری، خرما و کمی نان ...

 

 

لعنت بر پدر و مادر کسی که عادت کرده به سرقت ادبی  سه مرتبه بلند بگو آمین.