آرزو

اگر خدا آرزویی را در دلت انداخت، بدان توانایی رسیدن به آن را در تو دیده است.

بیمه سوخت و سوز دل من!

می‌خواستم دلم را در مقابل سوخت و سوز بیمه کنم امّا هیچ شرکت بیمه‌ای حاضر به همکاری نشد!!

برای زهرا

همه‌چیز را به نام تو آغاز می‌کنم 

حتّی وقتی که می‌خواهم نام خودت را بگویم 

می‌گویم به نام خودت با خودت حرف می‌زنم.

فاتح قلعه ی رویا

با تصاحب نگاهت  همه دنیا مال ما شد  

واسه سجده های قلبم  تن و جونت قبله گاه شد    

 

پشت پا زدم به دنیا با حضور نازنینت 

تو یه دریا شدی و من ، یه شن ساحل نشینت   

 

واسه پیدا شدن تو توی اسمون قلبم  

ماه و خورشید رو کشوندم زیر ابر خیس بغضم    

 

به تموم دنیا گفتم ، خوب نگاش کنید ،همینه ! 

پُر نجابتش نگاهش ، بهترین مرد زمینه 

   

روی باد و برف و سرما خط کشیدم رو زمستون  

پیشکشت فصل شکفتن، نو بهار ، نم نم بارون   

 

 

نه با اسب سفید و تو نه از تو مه رسیدی  

تو همین دغدغه ی پول ، جز منو دلم ندیدی   

 

نقش خوشبختی کشیدی رو سیاهی های بختم  

من بدون تو اسیرم ، تو نباشی من میمیرم   

 

هدیه ام ِ به قلب پاکت ، سر و جونم  هر دو چشمام 

نازنین حرفمو بشنو ، تو نباشی جون نمی خوام  ...

اداره کاریابی!!

اداره کاریابی: جایی که به بهانه‌ی کاریابی برای بیکاران، عدّه‌ای بیکار را به کار گمارده‌اند!!

دلم تنگ است

به دیدارم بیا هر شب  

در این تنهایی تنها و تاریک خدا مانند ؛ 

دلم تنگ است . 

بیا ای روشن ای روشن تر از لبخند . 

شبم را روز کن در زیر سر پوش سیاهی ها 

دلم تنگ است . 

بیا بنگر ، چه غمگین و غریبانه  

در این ایوان سر پوشیده ؛ وین تالاب مالامال 

 دل خوش کرده ام با این پرستو ها و ماهی ها  

و این نیلوفر ابی و این تالاب مهتابی . 

بیا ؛ ای هم گناه من در این بزرخ 

بهشتم نیز و هم دوزخ . 

به دیدارم بیا ای هم گناه ؛ ای مهربان با من ؛ 

که اینان زود می  پوشند  رو در خواب های بی گناهی ها  

و من می مانم و بیداد و بی خوابی 

شب افتاده است  و من تنها و تاریکم . 

و در ایوان و در تالاب من دیریست  در خوابند  ،

پرستو ها و ماهی ها و ان نیلوفر ابی  

بیا ای مهربان با من ! 

بیا ای یاد مهتابی !  

م.اخوان.ث 

 

تو چشمای من نگاه کن

تو چشمای من نگاه کن  

نازنینم تنها یکبار 

تو چشمای من نگاه کن  

  

چشم من    چشم تو     دنیای ما شد  

عشق من    عشق تو    رویای ما شد   

 

 

تو چشمای من نگاه کن تا دوباره  شب بلرزه  

 که یه لحظه با تو بودن به همه عمرم می ارزه  

  

تو چشمای من نگاه کن ببین از تو پر کشیدم  

ببین از تکرار اسمت، تازه به خودم رسیدم  

  

تنها پناه من، امنیت اغوش توست  

دست من و بگیر که قلبم من تن پوش توست  

  

من بی تو میشکنم بزار بهت تکیه کنم  

تا اخرین نفس ،غزل غزل گریه کنم   

 

پرواز از قفس برای من یه قصه نیست  

با تو دلم دیگه با بغض شب همه غصه نیست 

   

 

وقتی که می رسی به باور یکی شدن  

اشک من و ببین، غریبه ی خسته ی من  

 

... 

حسن شماعی زاده 

15/1/88

اخییششش!! 

امروز چه قدر خوش گذشت 

کوه

 

شادمانه از کوه بالا رفتم . 

 

حس شادی و غروری لذتبخش به من بخشید 

کوه .  

 

وقتی که نشستم و لحظاتی در سکوت به اطراف خیره شدم 

جای خالی ا ت بیشتر از همیشه احساس شد 

با خود گفتم: 

اخر من این دنیا را میخواهم چه کار؟ 

این هوای نفس کشیدنی و  

این طبیعت را ؟ 

وقتی نیستی ...  

 

شادی را روی شانه های کوه گذاشتم و  

با دلتنگی امدم   

به سوی تو . 

 

زندگی سبز و هوای بهاری 

بی تو  

زمستانی و سرد است ...

چشم های قانع من

 

چشم میبندم به روی همه ی ادم ها و همه ی خوبی ها  

چشم هایم قانع اند به دیدن تو  

و خوبی هایت 

و ارزویی دیگر ندارند    

برای دیدن

.

  

یک وعده عاشقانه

 

گاهی گفتن بعضی عاشقانه ها به قدری سخت می شود  

که در قالب هیچ  شعری  جا  نمی شوند و   

در بی وزنی هیچ شعر سپیدی    

جان نمیگیرند! 

همه ی جملات ، حس ، می شوند  

مثل حس گرما ی دلنشین خورشید بهاری که  

گفتنی نیست. 

مثل عاشقانه های من  

که توی قلبم و ذهنم پراکنده اند  ،

دلنشین اند  ،

اما  

گفتنی نیستند  ... 

 

خودت عاشقانه هایم را حس کن! 

 

همیشه توی قلبمی.

زهرا من 

هر وقت که نیستی، چشمام به قلبم حسودی می‌کنن ... 

آخه از چشمام دوری امّا همیشه توی قلبمی.

سوغاتی من

زهرا من 

مسافرت خوش بگذره عزیزم. 

سلامتی و خوشحالی عشقم، سوغاتی منه. 

سوغاتی من یادت نره ... 

به خدا سپردمت ...

دوستت دارم. For Zahra

1388

سلام  

سال 1388 مبارک . 

 

 

سال هشتاد و هشت یک سال به یاد ماندنی خواهد بود . 

بیست و پنج سالگی من ... 

سال مهم زندگی من ... 

 

به ارزوهایم می رسم ... با تو .

شک ندارم.  

 

:*