من رفتم
و
تو مانده ای به تماشا هنوز
جا مانده قسمتی از من
مثل همیشه
در کنار تو
پرهیز کردم از بغض و گریه ولی
نیمی که از تو جداست بی امان گریست ...
تنگ است دوباره دلم
تنگِ تنگ
نفرین به این غروب و نیمی که از تو جداست ...
امروز 23/9/88
بعد از شصت روز عذاب اور توی کافی نت کنار هم هستیم .
امروز 23/9/88
تا چند ثانیه دیگه می گم:
من خیلی دوستت دارم عزیزم :*
گفت !
میگفت: بدبختی من این است که میفهمم و خوشبختی خر اینکه نمیفهمد!!
زیر لبخند های مهربانی که به من هدیه میدهی
خط تاکید میکشم
برای روزهای دلتنگی
برای روز مبادا ...
تو نمای کامل صداقتی
واسه من همیشه در نهایتی
لذت تلاوت یه آیه ای
دلنشین از تو هر حکایتی
با تو هم صدا شدن نیّت من
عشق تو ، تمام حیثیت من
سایه ی بلند تو روی سرم
حافظ ثبات امنیّت من
مثل نوری ،نور خالی از غبار
مثل خواستن ،خواستن دیوونه وار
مثل یک عتیقه پاک و بی نظیر
اما در دست من بی اعتبار
با تو هم صدا شدن نیّت من
عشق تو تمام حیثیت من
سایه ی بلند تو روی سرم
حافظ ثبات و امنیّت من
تو برای من عزیز ترین کسی
گل بی عیبی که دور ازدسترسی
زندگی برای من خواستنیه
با تو هم صحبت عیسی نفسی
تو گرانبها ترین عتیقه ای
از تو غافل نمیشم دقیقه ای
هایده
برای محمد علی عزیزم
که ندیدنم شده عادتش
دوستت دارم عزیزم.
پاییز به جز برگها
روح مرا نیز
زرد کرد
وقتی بی تو غنچه ای نشکفت و
هوسی زنده نشد
پاییز
بی هیچ عاشقانه
به قلب من زد و
زیر گام های سردش
خرد کرد
مرا
...
پاییز بی هیچ عاشقانه
من و مادر سال ها نگران مرگ او و تنهایی من بودیم.
آخر هم تنها شدم .
با ازدواج او یکسال بعد از مرگ من !