-
خوشحال ترین قربانی
شنبه 1 آبان 1389 22:55
به خاطر سیر کردن یک گرسنه قبل از مرگ، کرم ِ سر قلّاب خوشحال ترین قربانی بود...
-
بی موقع
شنبه 27 شهریور 1389 15:07
دوساعتی میشد که توی اتاق کنار دیوار افتاده و مرده بودم... دوساعتی میشد که توی اتاق کنار دیوار افتاده و مرده بودم... از بالا که نگاه میکردی انگار لم داده بودم و داشتم چرت میزدم . اما خوب ادم که صورتش را اون طوری روی فرش نمیگذارد. از پنجره بیرون را نگاه کردم افتاب هنوز وسط اسمان نیامده بود. حالا مانده بود تا رسول از سر...
-
بد ِ بد
جمعه 26 شهریور 1389 00:15
سعی میکنم خوب باشم سخت است انگار افریده شده ام برای بد بودن بگذار خودم باشم بد بد ِ بد خدا؟
-
؟
جمعه 26 شهریور 1389 00:13
بیمارم سخت همه جایم درد میکند حتی احساساتم... تو کجایی؟
-
صبر
جمعه 26 شهریور 1389 00:04
باید صبر کنم فقط یک هفته ی دیگر ...
-
پاییز
چهارشنبه 24 شهریور 1389 20:22
پاییز امد با باد های سردش و دلتنگی های من امسال زودتر از هر سال دلتنگ ترم از پارسال
-
حمایت از خانواده
پنجشنبه 11 شهریور 1389 21:04
ما ما زنان عادت داریم به خیانت مردان با مهر تایید شرع و تاییدات خداوند متعالشان نیازی به قانون نیست...
-
سکوت
چهارشنبه 10 شهریور 1389 23:56
چه خنجری بیشتر از سکوت قلب دیگران را می درد و میکُشد؟ سکوت میکنم !
-
پسر
چهارشنبه 10 شهریور 1389 23:56
هوس کردم موهایم را بگذارم توی یقه ام و بروم آتاری بازی کردن پسر ها را ببینم. اما اینبار حواسم را جمع میکنم گوشواره هایم را درمی اورم و وقتی خواستند بیرونم کنند صدایم را کمی کلفت میکنم. تا باور کنند پسرم.
-
دوباره
چهارشنبه 10 شهریور 1389 23:55
دوباره امدم. چرخی زدم توی اتاق ها و توی یخچال هم . کانال ها را بالا و پایین کردم و توی کشو ها نیم نگاهی انداختم. از چشمی در بیرون را هم نگاه کردم و از پنجره هم . نمیدانستم دنبال چه بگردم. از وقتی که رفتی هیچ چیز دست نخورده. حوصله ام سر میرود برایت یادداشت میگدارم: دیگر نمی ایم. و دوباره میروم.
-
بیچاره ما
شنبه 6 شهریور 1389 22:46
بیچاره من با این دل که دست تو افتاد و بیجاره تو وقتی پشیمان شدم... صبح بود صبح ابری یک روز بهار که بیدار شدم و خواستم که نباشی نبینمت انگار بار سنگینی از روی دوشم برداشته بودند. مانده بود گفتن به تو سخت نبود اما ... بیچاره من با این دل که دیگر دوستت نداشت بیچاره تو وقتی بی دریغ عشق میبخشیدی بیچاره ما ...
-
دوستی
شنبه 6 شهریور 1389 22:45
دوستی داشتم که تا حالا میدان آزادی را از نزدیک ندیده بود مثل من که یک جفت چوب اسکی از نزدیک ندیده بودم. دوستی ما تمام شد وقتی او اولین بار به میدان آزادی و پایانه آزادی آمد و من برچسب قیمت چوب های اسکی را دیدم.
-
روز مبادا
شنبه 6 شهریور 1389 22:44
چه روزی مبادا تر از امروز که افتاب صبحش بی عشق دمید و ابرهای دلگیرش نبارید و ظهرش ساکت و سوت و کور بود و عصرش لبریز از کارگران خسته چه روزی مباداتر از امروز ؟
-
تبسم
دوشنبه 1 شهریور 1389 23:09
حامله بودم و مثل بیشتر انهایی که بار اولشان است حال خوشی نداشتم... حامله بودم و مثل بیشتر انهایی که بار اولشان است حال خوشی نداشتم... ساعت از سه که رد میشد توی دلم اشوب به پا بود و باید بالا میاوردم. اوایل مجید خسته و خوابالوده چراغ ها را روشن میکرد و می امد سراغم توی دستشویی. شانه هایم را میمالید برایم حوله میاورد و...
-
واسه تو
جمعه 29 مرداد 1389 23:57
دوستت دارم به همون اندازه هم از ماه رمضون منتفرم
-
مماخ
جمعه 29 مرداد 1389 23:54
انگشت کرد توی دماغ کوچکش و اهسته مالید گوشه ی فرش مادر دید کتک مفصلی خورد و بعد از ان انگشت میکرد توی دماغ کوچکش و اهسته و با دقت میمالید به لباس های مادر توی کمد!
-
شام
جمعه 29 مرداد 1389 23:52
سر پیاز های درشت توی غذا قهر کردم و شام نخوردم مادر باید مرا تربیت میکرد پس بی تفاوت رفت و خوابید پدر هم در روابط مادر و فرزندی دخالت نکرد او هم رفت و خوابید من ماندم و قارو قور شکمم و بوی خوش قیمه و نان خشک و کمی پنیر.
-
اتش بازی
جمعه 29 مرداد 1389 23:46
برای فرار از ازدواجی ناخواسته به شعله های اتش پناه برد. توی اتاقی در بسته. جلوی چشم خیره ی دیوار. مادر که خودش را میزد اما، لابلای شیون و زاری به همسایه ها فهماند که هنگام نفت ریختن توی بخاری ،نفت و اتش به جان دخترک رحم نکرده...
-
نقطه ته خط
جمعه 29 مرداد 1389 23:38
زندگی نقطه سر خط بی وفایی ت شده عادت تو نوشته بودی دیدار سه تا نقطه... به قیامت زندگی نقطه سر خط تلگرافی شده نامه ت قلبمو مچاله کردی لای نقطه چین نامه ات با سی و دو حرف دلگیر مختصر مقید و ساده گفتی که سایه ی عشقت ازسرم خیلی زیاده زیر درد و خط کشیدی ضربدر زدی رو اسمم تا بدونم که به عشقت تا که جون دارم طلسمم روی یک کاغذ...
-
کبوتر
شنبه 23 مرداد 1389 16:45
من کبوتری بودم که هر روز صبح به شیشه نوک میزدم و تو بی خواب صدای من بودی و من بی تاب دانه پاشیدن های تو نمیدانم کدام کلاغ، زشتی اش را پشت بدی های من پنهان کرد که حالا خوراک نیم سوخته ی تو شدم تمام شدم. به همین سادگی
-
تو توی زندگی من
جمعه 22 مرداد 1389 16:51
روبروم دیواری از ناگفته ها پشت سر حرفای تلخ این و اون تو گلوم فریاد بی صدای درد توی قلبم قصه ی تکراری تنهایی ها پشت سر خاطره ی بد روبروم اینده ی سرد حرف تلخ این و اونو همه ی زندگیمه درد نه کسی سنگ صبورم نه کسی حتی کنارم میشه تکرار روز و شب ها ارزو جز تو ندارم. خسته ام از دست خودم هم از زمون و اسمون هم نرسید ناله و اهم...
-
طلاق
جمعه 22 مرداد 1389 16:50
طلاق، جرات میخواهد صبر و تحمل میخواهد قدرت فراموشی میخواهد توانایی دوباره شروع کردن میخواهد که من ندارم پس بهتر سرم را بیاندازم پایین و برایت شام اماده کنم و با لذت دست بکشم روی دردهای توی سینه ام و مثل هر شب مطیع تو باشم تا به وقتش!
-
فاصله
جمعه 22 مرداد 1389 16:49
فاصله بین ما معنی ندارد وقتی جزئی از من هستی و تکه ای از وجودم از خودم غافل نمیشوم. حتی ثانیه ای...
-
ماشاءاللّه به خودم!
شنبه 9 مرداد 1389 17:37
همیشه جلوی آینه تمام قد میایستم و با صدای بلند میگویم: ماشاءاللّه به خودم!!
-
اشتهای روزهخواری!
شنبه 9 مرداد 1389 17:34
هر وقت ماه رمضان میشد اشتهای هیچ چیز را نداشت جز روزهخواری!!
-
افتخار به رشد بیکاری!
شنبه 9 مرداد 1389 17:32
رئیس ادارهی کاریابی از اینکه بیکاری در منطقهاش رشد جانانهای داشته افتخار میکرد و رشد را لازمهی توسعه میدانست!!
-
هوس رمضان!
شنبه 9 مرداد 1389 17:29
دلش را خوش کرده بود به اینکه هر چه زودتر ماه رمضان فرا رسد تا او امکان یابد که روزهاش را تمام و کمال بخورد!!
-
نظر یک وبلاگر!
شنبه 9 مرداد 1389 17:28
وبلاگری با خطّی خوانا برایم نوشته بود که: دوست عزیز، خیلی خوب مینویسی ولی اگر امکان داشته باشد از این هم کوتاهتر بنویس!!
-
توصیهی باب طبع!
شنبه 9 مرداد 1389 17:25
به نوشتههای من زیاد توجّه نکنید، شما هر طور دوست دارید بخوانید!!
-
گورکن
شنبه 9 مرداد 1389 17:23
گورکن فردای روزی که حکم ریاست گورستان را گرفته بود درگذشت!!