ما
ما زنان
عادت داریم به خیانت مردان
با مهر تایید شرع و
تاییدات خداوند متعالشان
نیازی به قانون نیست...
هوس کردم موهایم را بگذارم توی یقه ام و بروم آتاری بازی کردن پسر ها را ببینم.
اما اینبار حواسم را جمع میکنم گوشواره هایم را درمی اورم و
وقتی خواستند بیرونم کنند صدایم را کمی کلفت میکنم.
تا باور کنند پسرم.
کانال ها را بالا و پایین کردم و توی کشو ها نیم نگاهی انداختم.
از چشمی در بیرون را هم نگاه کردم و از پنجره هم .
نمیدانستم دنبال چه بگردم.
از وقتی که رفتی هیچ چیز دست نخورده.
حوصله ام سر میرود
برایت یادداشت میگدارم: دیگر نمی ایم.
و
دوباره میروم.
بیچاره من
با این دل
که دست تو افتاد
و
بیجاره تو
وقتی پشیمان شدم...
صبح بود
صبح ابری یک روز بهار
که بیدار شدم و خواستم که نباشی
نبینمت
انگار بار سنگینی از روی دوشم برداشته بودند.
مانده بود گفتن به تو
سخت نبود
اما ...
بیچاره من
با این دل که دیگر دوستت نداشت
بیچاره تو
وقتی بی دریغ عشق میبخشیدی
بیچاره ما ...
دوستی داشتم که تا حالا میدان آزادی را از نزدیک ندیده بود
مثل من که یک جفت چوب اسکی از نزدیک ندیده بودم.
دوستی ما تمام شد
وقتی او اولین بار به میدان آزادی و پایانه آزادی آمد
و من برچسب قیمت چوب های اسکی را دیدم.
چه روزی مبادا تر از امروز
که افتاب صبحش بی عشق دمید
و ابرهای دلگیرش نبارید
و ظهرش ساکت و سوت و کور بود
و عصرش لبریز از کارگران خسته
چه روزی مباداتر از امروز ؟