شبیه خدا

آدم دستی به شکم حوّا کشید و کنجکاوانه پرسید :

« دوست داری شبیه من باشد یا تو؟»

حوّا دست ادم را گرفت و به آسمان خیره شد و گفت :

«نه من، نه تو . ای کاش شبیه خدا باشد!»

 

روزه‌خواری اکیدا ممنوع!

اگر بعضی‌ها حقّ و حقوق مردم را بخورند مگر روزه‌شان باطل نمی‌شود؟!

انسانم آرزوست!

اگر کسی آدم نباشد مگر با مهندس و وزیر و دکتر و وکیل شدن آدم می‌شود؟!

با من

برای انتخاب لباس عروس با من قدم بزن

نه مانتو!

گزارشی از یک روز سخت در پیام نور

راهرو دانشگاه. دو طبقه زیر پای رئیس!

 

ساعت حدود ده صبح بود که همه مان خسته وعصبی از پله و اسانسور بالا و پایین میرفتیم. بدهکار  بودیم و سایت انتخاب واحد ترم جدید به رویمان بسته

طبقه ی ۵ روبروی امور مالی و دانشجویی در یک هوای گرم و نفس گیر تعداد زیادی دانشجوی دختر و پسر منتظر، پشت دو درب بسته با هم بحث میکردند و هرکس علاقه ی عجیبی به توضیح اوضاع مالی خود برای دیگری داشت.خانوم ها شبیه مادر بزرگ هایشان بودند. همان ها که در هیچ کجای این ایران عزیز صف و سکوت، معنا و مفهومی برایشان نداشت. تفاوت این دو نسل تنها در صورت ارایش کرده و بینی شان است و بس!

اقایون به نظر میرسید که صف دارند . همدیگر را هول نمیدهند و دیگران را برای رسیدن به اقای »ع»لگد مال و لت و پار نمیکنند.

کندی پاسخگویی و عدم حضور چند نیروی کمکی برای تسریع کار همه را شاکی و عصبانی تر کرد.همهمه ی دانشجویان، فریاد شد. فریاد ها شعار شد که «ما بدهی نداریم». این شعار را خانوم ها به گوش حراست رساندند. اقایان در نظم و انضباط زیادی جو گیر شدند و سکوت کردند.

هیجان و استرس همه را فرا گرفته بود . حراست،خانوم ها ، اقایون. 

عده ای برای تماشا امدند و راه پله بسته شد. ناگهان فکری بکر به ذهن حراست رسید! فکری که شاید کمک بزرگی به حل و رسیدگی مشکل دانشجویان کند: گرفتن عکس، با موبایل شخصی یکی از اقایان، از چهره ی خانوم هایی که شعار میدهند!!

چند خانوم انقدر هیجان زده بودند که با صدای چند رنگه و با عصبانیتی مضاعف اعتراض کردند .یک مرد، یک ابر مرد، به عکاس جوان ما ! اعتراض کرد و ماجرای عکس گرفتن تمام شد.

مدتی گذشت وکاربهتری برای متفرق کردن و سردر گم کردن دانشجویان انجام شد.

عده ای برای گرفتن شماره و نوبت به طبقه ی همکف رفتند به این امید که کارشان سریع تر و با نظم انجام شود .عده ای به ساختمان مجاور فرستاده شدند.عده ای همچنان به هول دادن ادامه دادند و عده ای برای اعتراض طی یک عمل خود جوش به دیدن رئیس دانشگاه رفتند.

 

اتاق امور مالی و دانشجویی . طبقه ی پنجم .در سکوتی دلنشین!

 

دو نفر مشغول چک کردن امور مالی هستند! بدون اینکه صدای له شدن دیگران را پشت در بشنوند یا بوی عرق و تعفن ایجاد شده را حس کنند. 

 بعضی فیش ها در دست دانشجو هست و در سیستم نیست! وارد سیستم که شد بدهی از بین رفت..بعضی ها از وقتی که وام هالغو شد به بدهکاران میلیونی تحت تعقیب مبدّل شدند! بعضی هایادشان نبود بدهکارند. بعضی ها بستانکار بودند که البته مشکلشان به ان دو اقا مربوط نبود! اگر کسی فیش را هم گم کرده بود یا نداشت  باز هم اصلا به ان دو اقا مربوط نبود. چون تحمل و کشش بیشتر توضیح دادن و پیگیری کار کسی را نداشتند.

اصولا توی دانشگاه کسی حال جواب دادن ندارد  یا جوابی ندارد یا انقدر دارد که خودش را به خانوم معصوم و بیگناه و از همه جا بی خبری، رئیس دانشگاه معرفی میکند  یا نمیدانم چش شده که کارمند جایی مثل دانشگاه شده !

القصه اقایون به سلامت دانشگاه را ترک کردند در حالی که هنوز تعدادی خانوم پشت در، سر جا بحث میکردند. ساعت نزدیک سه بود. 

 

۱ـ آنروز از یک خانومی شنیدم که اعتراض و بحث و جدل با کارمند چنین جایی شش ماه حبس دارد به شرط شکایت کارمند! دروغ یا راستش گردن ان خانوم .

یک سوال فنی :خانوم! اگر لهش کنم چند ماه؟

۲- چرا نیروی کمکی در دانشگاه نیست؟ یعنی اندازه ی انگشتان دست ادم امور مالی فهم ، نداریم؟

یک سوال فنی:فارغ التحصیلان چرا بیکارند؟

۳- حراست عزیز از مغزت استفاده کن نه از عنوانت!

یک سوال فنی: ایا بعد از این نوشته مرا میبرند کهریزک؟

 

والسّلام.

مامور ویرانی

اهای ملّت ! کمک!

یک نفر  به پشتیانی عشق، با کلنگ!!! افتاده به جان خانه ی قلبم !

کمک!

به ۱۱۰ زنگ بزنید لطفا

برج آزادی

خواب دیدم از یک گوشه ی برج آزادی به دل اسمان رنگین کمان زده

من با دست به همه نشانش میدادم  و ازذوق و هیجان به بالا و پایین می پریدم.

توی ان همه مه و دود و غبار  برج میدرخشید و رنگین کمانش را محکم گرفته بود.

...

افسوس که برج پیر، با ان سرفه های خلط دارش، توجه هیچ باد و باران و رنگین کمانی را جلب نخواهد کرد . افسوس... 

کاش خواب زن چپ نبود!

بایگانی های کاغذی

ترانه ای که در ان جسم دومت را مجسم نکنی بایگانی واژه هاست . 

یک نفر بیاید . میخواهم ترانه ای شور انگیز بسرایم.

اخر قصه

این شب ها و روزهایم که با این ترانه های قدیمی میگذرند شبیه قصه های ابکی تیراژ بالا هستند. 

 

اخر قصه اما خوش است، 

و من به ان دلخوش ...

یه ترانه ی قدیمی

شمع و پروانه منم  

مست میخانه منم  

رسوای زمانه منم  

دیوانه منم ... 

 

یار پیمانه منم  

از خود بیگانه منم  

رسوای زمانه منم  

دیوانه منم ... 

 

چون باد صبا در به درم  

با عشق و جنون همسفرم   

شمع شب بی سحرم 

از خود نبود خبرم  

رسوای زمانه منم 

دیوانه منم ... 

  

تو ای خدای من  شنو نوای من  

زمین و اسمان تو میلرزد به زیر پای من  

مه و ستارگان تو میسوزد ز ناله های من  

رسوای زمانه منم  

دیوانه منم ... 

 

وای از این شیدا دل من  

مست و بی پروا دل من 

مجنون هر صحرا دل من  

رسوا دل من  ... شیدا دل من ...

  

التماسی بی وزن

لالایی هر شب من،صدای دینگ ِ گوشی همراه :(

خدایا صدای زمزمه ی عاشقانه ی محبوبم ارزوست :)

مهریه

میخواهم بروم

ازاینجا

به جایی که

مجبور نباشم برای دوست داشتنت

برای یک نفس عشق و

برای داشتنت

سکه ی طلا تعیین کنم

لعنت به این سنت های پوسیده...

عشق و دیگر هیچ

خوشا عشق و خوشا عشق و خوشا عشق! 

 

همین.

رمضان رسید!

در خانه‌ی ما ز خوردنی چیزی نیست 

ای روزه برو ورنه تو را خواهم خورد!!

ساخت و پاخت!

در حالی که از ما بهتران آن بالابالاها دارند ساخت و پاخت می‌کنند، ما این پائین‌پائین‌ها کماکان مشغول سوخت و سوزیم!!

متخصّص اعصاب!

روی تابلوی دکتر متخصّص اعصاب نوشته شده بود: 

اوقات پذیرائی: هر وقت که حوصله داشتیم!!

مجنون

لبریزم از عاشقانه ها

مجنون که شدی خبرم کن!

افطار

بیا برای افطار

با قند یک بوسه

در اغوش غروب

...

حج تمتع

با عنایت به اطلاعیه مهم سازمان حج و زیارت در مورد غربال زائران، ازتعداد محدودی جوان خوش اندام و زیبا دارای سلامت کامل عقلانی و جسمانی برای سفر به سرزمین وحی ثبت نام به عمل می اید.

اولویت با جوانان چشم رنگی است !

تو پناهم بده

خسته و درمانده ام ای عشق! تو پناهم بده 

ای  نگهت مرهم  این جان، تو پناهم بده  

مرهم و محرم که فقط چشم توست  

در حَرَم سینه ات اکنون، تو پناهم بده   

مصرعی ازحال پریشان من این گفتگوست 

ای غزل ناب پر احساس، تو پناهم بده  

سایه ی نورانی تو سایه به سایه همه جا با من است 

سوختم از تابش بی مهری دنیا ، تو پناهم بده  

نوبت آوارگی و دم به دم این حال پریشان نبود 

جز تو کسی نیست وفادار، تو پناهم بده  

این غزل و دارو ندارم که فقط یاد توست 

پیشکش چشم سیاهت، تو پناهم بده