بی‌خطر

کمی آهسته‌تر 

در همیشه روی یک پاشنه نمی‌چرخد 

آه من واگیر دارد 

کبریت بی‌خطر هم 

می‌تواند جنگلی را به آتش بکشد

دهقان فداکار

سر دوراهی 

جلوی ماشینش را گرفتم 

گفتم این راه به پرتگاه می‌رسد 

گفت: ممنون از راهنمایی‌ات 

و با سرعت تمام خودش را پرت کرد

نذر

آن خانه ومستاجرها یک لحظه هم از ذهن مرد بیرون نمی رفت.

دلش میخواست بتواند با ادای نذرش دل یک کدامشان را شاد کند اما پول ها به اندازه ی شادی هایشان کم و مشکلات به اندازه ی شرمندگی مرد بیشمار بود .

پول را توی روزنامه پیچید و از دیوار بالا رفت .

کسی توی حیاط نبود.

پول را در حیاط انداخت و با عجله از انجا دور شد

بیزاری

من از این تقدیر نامعلوم از این دنیای وارونه

بیزارم...بیزار

تسخیر

روحم را تسخیر کن  قبل از اینکه سوء تفاهم فرصت عشق را  بخشکاند...

دنیا و اخرت

خدایا برای ماندگاری کار نیک جواب نمیدهد .

کمی پول برایم بفرست!

لاک پشت ها

بیچاره لاک پشت هایی که تنشان در لاک تنهایی پوسید

بی هیچ هم خانه ...

قناری

 

 

من ان قناری خوش اوازم که

قفس سینه ی تو

آسمان ترانه سرایی ام شد

و  

گور آرزوی پروازم...

بی پایان

ماه می رسد

خوش به حال  تمام ستاره های تا سحر بیدار. 

توی این شب ها اما

تنها من مانده ام  که انتظارم برای رسیدن تو

بی پایان است 

و  

دلهره ی نیامدنت  

روحم را  

می سوزاند...

یک مثقال

همه ی فاصله ی ما

از نخستین دیدار تا اخرین اندوه تنهایی

خاطره میشود با

 یک مثقال

محبّت تو ...

تحمل

تو و پدر مجبور به تحمل یکدیگر شدید

برای یک عمر

با تولد من!

 

دوباره روبروی من

دوباره روبروی من نشتسه ای و میل گریه میکُشد مرا  

دو جرعه مهربانی ات به عشق می کِشد مرا  

 

چه ها نمیکند هوای گریه در وجود من  

نگاه میکنی و عشق، به سجده میزند مرا 

 

چو اشک روی گونه ام غرور را لگد کند  

به بیکرانه ی امید به عشق، رسانده ای مرا 

 

سرک کشیدی از میان ابر های خستگی 

تو افتاب هدیه کرده ای و باز، زنده میکنی مرا 

 

دوباره روبروی من نشسته ای وشور عشق می کُشد مرا 

به افتاب و اسمان قسم دوباره خلق میکنی مرا  

... 

 

دوستت دارم

۱۴/۸/۸۸

کاش باورم کنی به سادگی 

چون اسیر لحظه های خسته ام  

حیف روزهای خوب زندگی  

من چه سرد و ساکت و شکسته ام  

در اتاق بی چراغ ساده  هم  

با تمام گرد و خاک های سرد پلک های من  

برای لحظه ای روی هم نمیرود بدون درد  

گاهی از خودم کلافه میشوم  

خیره میشوم به چشم اسمان  

او ولی برای دلخوشی به من  

یک ستاره هم نمیدهد نشان  

از خودم فرار میکنم ولی  

مثل سایه  پا به پای من غم است 

گریه ام گرفته است بازهم  

هر چه گریه هم کنم ولی کم است 

درد و خستگی خیال و دلهره روزمرگی 

گذشتن زمان داد میزنم :خدای مهربان 

مثل من نباش و پیش من بمان  

دزد

عشق، خانواده و آینده را روی زمین گذاشت و از دیوار بالا رفت.

مددکار اجتماعی!

مددکار اجتماعی خود نیازمند مددی جانانه بود و در حسرت آن!!

سکته‌ی لبخند!

لبی که لبخند ندیده بود از دیدن لبخند سکته کرد!!

حس بد

خیلی حس بدی به ادم دست میدهد که خواسته یا ناخواسته سدّ رسیدن کسی به ارزوهای بزرگ و کوچکش باشی 

و مثل زالو تمام شانس های بزرگ زندگی اش را بمکی و او  

دم نزند...

همایش تلاشگران ترک اعتیاد!

در همایش تلاشگران ترک اعتیاد بیش از نیمی از شرکت‌کنندگان معتاد بودند!!