دانشگاه !!!

جای خوبی است دانشگاه، مثل دنیا می‌ماند، خیلی کارها می‌شود در آن کرد.

جدایی...

دست می زارم رو قلبم  

همیشه روزی صد بار  

اون هم شبیه من شد

مرده بی چشمت  انگار 

 

ببین که چند تا شب شد  

تن به جدایی دادیم  

دنیا شده سیاهی  

 از هم خبر نداریم

 

 تا چشمامو می بندم  

میبینمت کنارم  

اخه عزیز خوبم  

من که گناه نکردم   

 

شکنجه ی جدایی 

روح منو سوزونده  

همین روزاست ببینی 

که خاک رومو پوشونده   

 

بیا قرار من باش  

 من عاشقم  یه دلتنگ

همیشه سهم من شد   

 یک پای لنگ و یک سنگ

 

عاشق چشم تو ، من  

هستی من تو هستی  

بمون تو سرنوشتم   

بسه دیگه جدایی...  

 

دست می زارم رو قلبم  

همیشه روزی صد بار  

اون هم شبیه من شد

مرده بی چشمت  انگار 

 

 ...

 

چوب خط...

خط میکشم رو دیوار 

همیشه روزی یکبار 

تو هم شبیه من باش 

حسابتو نگه دار   

 

ببین که چند تا قرن ِ 

تن به اسیری دادی 

دنیات شده شبیه  

سلول انفرادی 

 

تا چشم به هم میزاری 

میبینی عمر تموم شد  

بین چهار تا دیوار 

وجود تو حروم شد  

 

چوب خط این اسیری 

دیواراتو پوشونده  

همین روزا می بینی  

که فرصتی نمونده  

 

بیرون بیا خودت باش 

تو ادمی نه برده  

همیشه باخته هرکس 

شکایتی نکرده    

عاشق زندگی باش 

زندگی شغل و پول نیست 

تو امتحان ِ بودن  

برده بودن قبول نیست   

خط میکشم رو دیوار 

همیشه روزی یکبار 

تو هم شبیه من باش  

حسابتو نگه دار 

... 

 

 

سیاوش قمیشی

اردنگی

یادم باشه باید خیلی‌هارو - که مثل گاوهای توی جادّه‌های شمال 

یهویی می‌پرن جلوی ماشین و سرعتت رو می‌گیرن - با یه اردنگی 

از زندگیم پرت کنم بیرون!

برای زهرا

اگه یه روزی بدونم با دیدنم غم تو دلت جون می‌گیره 

زود می‌میرم که تا ابد قلب تو آروم بگیره ...

بی سر پناه ...

بچه ی شکمو شب قبل  باز هم زیاده روی کرد و زن را مجبور کرد که  اول صبح ، قبل از رسیدن به شرکت ،در اولین پارک به دنبال دستشویی بگردد ... بچه بی تابی میکردو زن را کلافه کرده بود ... 

 

زن لباس هایش را کمی جمع کرد و روسری اش را روی بینی  اش کشید و وارد دستشویی شد

در حال بازکردن دکمه ی شلوار بچه بود که   دخترجوانی  مچاله شده از سرما را در گوشه ی دستشویی دید ... 

وحشت کرده بود . 

فکر کرد که شاید مرده ... 

به سرعت از دستشویی بیرون رفت و با پلیس تماس گرفت ...  

 

دختر جوان خوابالوده و گیج و مات به ماموران بالای سرش خیره شده بود  و به این فکر میکرد که  

چرا سقفی برای یک خواب راحت ندارد . 

 

بچه   تمام لباس هایش را به گند کشید . 

 زن به جای شرکت ، یکراست به طرف خانه رفت . نمیدانست باید خوشحال باشد یا ناراحت! 

  

 

چهارشنبه

دیشب کلی دلقک شدم و مامان و خندوندم  

 

حرف های خوشگل زدیم با علی  

هی قربونش رفتم و هی فدا ش شدم  

اونم حرف های خوشگل واسم اس ام اس کرد 

انقدر این طوری خواب می چسبه ... که ادم با عشقش عشقولانه باشه...  

 

صبح اس ام اس سلام اومد و رفت .  

بعد از نهار ز بان خوندم و رفتم نت و زبان و نت و  با ملضویو یک ساعت و نیم حرفیدیم و  اخر     بعد از ظهرم هم به فوتبال ختم شد. 

ح می د یه سر اومد و سفارش یه نقاشی داد که واسه ح می د رض ا بکشم   

 

بعد از شام تله تئاتر دیدم ... ملودی نمیدونم چی چی باران ! 

با مزه بود ... اما اخرش عروسی داشت !! 

 

بابا ساکش و بست و فردا صبح میره مسافرت . 

بازم منو مامانی هستیم و حالا پیش هم میخوابیم و تا صبح پشت سر همه غیبت میکنیم  

:)  

 

شب و روزام میگذرن دقیقا همون طوری که دوست ندارم و نمی خوام... 

 

 

حرف های امیر مدرس توی تله تئاتر ، منو یاد حرفهای خودم انداخت... با اندکی دخل و تصرف 

 

 

 

منتظر می مونم تا اس ام اس بیاد و ... 

علی عزیزم دوستت دارم 

.

 

برای زهرا

چشم‌هایت زمین سبز محبّت‌‌اند 

و من قانون جاذبه‌شان را وقتی فهمیدم 

که سیب سرخ دلم افتاد.

دوشنبه

امروز هیچ اتفاق خاصی نیفتاد .  

صبح مثل چند روز قبل تنهایی صبحونه خوردم  

واسه نهار یه عدس پلوی خوشمزه درست کردم . شفته نشد !!! 

همه اش خونه موندم و یا توی نت بودم یا زبان خوندم . 

با مسینه حرفیدم و یه کم از وبلاگ اش نا حرف ز د 

یه کم امروز لوس ِ مامانی بودم  

دم غروب جواب تست علی رو خوندم  

با مزه بود. 

فردا ساعت 7 صبح واسه همسایه مون بتون میارن و خواب تعطیل :(   

هیجان انگیز ترین اتفاق امروز ،  

میس ِ طولانی علی بود که من فکر کردم که باهام تماس گرفته و فکر کنم بعد از  پنج شش زنگ بود که جواب دادم و وقتی قطع کرد تازه فهمیدم که میس بود.   

به مامان گفتم ، ما هم با بابا بریم  یه گشتی و یه گذاری و یه هوا خوری و ... ؟

مثل همیشه چنان میگفت بریم بریم که از صدتا نریم بدتر بود :) 

گفتم بریم یه ویلا اجاره کنیم ، یه هفته  زندگی کنیم که با استقبال کم  نظیر خانواده مواحه شدم  :) 

 

 

 

یعنی میشه یه روزی یه نویسنده ی بزرگ بشم ؟ 

 

 

الان بد جور دلم اوخه ... 

می رم واسه اس ام اس بازی 

عزیزم ، مگه از تو بهترم پیدا میشه ؟

نیامدی ...

 

نیمه شب شد ه،  نیامدی  

صبح ها به شب رسیده و نیامدی

 من غریب و نیمه جانم، ای دریغ !

مرگ تا بسترم خزیده  و نیامدی ... 

هزار تکه ...

 

هزار تکه می شود دلم ،  

 با هجوم  اشک های بی امان  

در غیاب حس ّ سنگی ِ غرور   

 درنبود  ِ دست های مهربان تو   !

هزار تکه می شود  دلم ...

 

 

 

 

یکشنبه

دیشب مامان حالش بد شد ...  

سرگیجه ی شدید گرفت ...  

هرکاری کردم نذاشت پیشش بمونم و هی می گفت خوبم برو بخواب 

من خیلی خسته بودم . علیرغم میلم بعد از چند تا اس ام اس به علی خوابم برد . 

صبح با اینکه بیدار بودم توی رختخوابم موندم .  

مثل هر روز علی اس ام اس زد و منم جواب دادم  

دلم میخواست بخوابم اما نمی شد . 

به فاطمه دروغ گفتم و اس ام اس زدم که حالم بده و امروز نمی تونم بیام دندون پزشکی. 

یادم رفته بود که مامان دیشب حالش بد بوده ... 

وقتی صدام کرد با بی حوصلگی رفتم پیشش دیدم که هنوز حالش بده ... 

تند و تند بردمش دکتر ... امپول امپول امپول سرم قرص ... 

تا سرم تموم شه مرتب چرت و پرت گفتم که حوصله اش سر نره . 

دلم واسه تنهایی اش سوخت. 

یه فکرایی مدام توی ذهنم تکرار میشن. 

با ملضویو حرفیدم... دوباره منو به هم ریخت . 

 واسش یه تست سرگرمی خوندم و کلی ذوق کرد. 

راستی چرا من فکر همه ام ، اما کسی فکر من نیست ؟  

تمام بعد از ظهر مامان خوابید...تنهایی نشسته بودم ... بابا رفته بود بیرون  

یهو از ته ته دلم غصه ام اومد ... انقدر که وقتی علی گفت از نت اومدم بیرون کلافه تر شدمو  

گوشی مو خاموش کردم 

خونه تاریک بود  و سرد 

یه گوشه دراز کشیدم ... نیم ساعت به گمونم  

هیچ سرو صدایی نکردم که مامان خوب بخوابه  

مامانی من ، گناه داری به خدا 

فوتسال ایران و اکراین و نگاه کردم 

میرزا قاسمی درست کردم واسه شام 

کمرم هنوز درد میکنه  

دراز کشیدم و بابا سفره انداخت  

با علی میس بازی و اس ام اس بازی همیشه به راهه 

قبل اینکه علی بره حموم ، فیلم سینمایی شبکه دو رو دیدم دلم اوخ شد 

مامان بهتر شده 

بابا چشم از تی وی  بر نمی داره  .. چند روز دیگه می ره مسافرت.  

امشب ماه خیلی قشنگ ِ 

مثل اون موقع ها که اون خونه بودیم و من پیش مامان می خوابیدم و تا صبح با هم حرف می زدیم  

...

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

میرم به علی اس ام اس بدم 

دلم واسش تنگ شده 

عزیزم دوستت دارم

سرشار

 

 

 

 

سرشارم از هوای با تو بودن ، 

  

 

سرشار ... 

 

 

 

فاصله ی ما ...

 

 

بعضی وقت ها  

حد اقل ِ فاصله ،  

به معنای  

اکثریت  خشکی های زمین است ... 

 

مثل حداقل ِ فاصله ی ما !

من تو را اسان نیاوردم به دست ...

ای زعشق پاک من همیشه مست  

من تو را اسان نیاوردم به دست  

 

بارها این کودک احساس من  

زیر باران های اشک من نشست  

 

من تو را اسان نیاوردم به دست ... 

 

در دل اتش نشستن کار اسانی نبود  

راه را بر اشک بستن کار اسانی نبود  

 

با غروری هم قد و بالای بام اسمان  

بارها در خود شکستن کار اسانی نبود  

 

بارها این دل به جرم عاشقی 

زیر سنگینی بار غم شکست  

  

من تو را اسان نیاوردم به دست ...

مرداب..

میون یه دشت لخت 

زیر خورشید کویر 

مونده یه مرداب پیر 

توی دست خاک اسیر 

 

منم اون مرداب پیر 

از همه دنیا جدا  

داغ خورشید به تنم  

زنجیر زمین به پا   

 

من همونم که یه روز 

می خواستم دریا بشم  

می خواستم بزرگ ترین  

دریا ی دنیا بشم   

 

ارزو داشتم برم  

تا به دریا برسم  

شب و اتیش بزنم  

تا به فردا برسم ... 

 

اولش چشمه بودم  

زیر اسمون پیر 

اما از بخت سیاه  

راهم افتاد به کویر 

 

چشم من به اونجا بود  

پشت اون کوه بلند  

اما دست سرنوشت  

سر رام یه چاله کند ... 

 

توی چاله افتادم  

خاک منو زندونی کرد 

اسمونم نبارید  

اونم سرگرونی کرد  

 

حالا یه مرداب شدم  

یه اسیر نیمه جون  

یه طرف میرم تو خاک  

یه طرف به اسمون ... 

 

خورشید از اون بالا  

زمینم از این پایین  

هی بخارم می کنن 

زندگیم شدم همین  

 

با چشام مردنم رو   

دارم اینجا می بینم  

سرنوشتم همینه  

من اسیر زمینم  

 

هیچی باقی نیست ازم  

قطره های اخره  

خاک تشنه همینم  

داره همراش می بره  

 

خشک میشم  تموم میشم  

فردا که خورشید بیاد  

شن جامو پر میکنه  

که میاره دست باد ...  

 

 

گریه...

 به من این فرصت را بده که یک دنیا حسرت و دلتنگی را بر شانه هایت ببارم ... 

 

انقدر که اسمان این  زندگی  

 

صاف  

و  

افتابی 

 

شود 

 

...

سایه به سایه...

 سایه به سایه  

با تو ...

 

اینطوری اسمان همیشه ابی ِ ابی است.

کمی یاد بگیریم ...

من ستایشگر معلمی هستم که اندیشیدن را به من بیاموزد نه اندیشه ها را.  

 

«استاد مطهری» 

 

 

 

 

 

مُردن در حال ایستاده ، بهتر از زیستن در حال زانو زدن است

 

 

برگرفته از وبلاگ  :

 sms2him  

از پیش تعیین شده...

همه چیز از پیش تعیین شده است . 

همه ی تصمیمات را گرفته اند . 

فقط می ماند تعدادی ادم مشتاق  از همه جا بی خبر ، که هزینه ی بازی و مخارج تشکیل جلسات را ،   بر عهده بگیرند!

 

 

 

 

 

 

داور سوت شروع بازی را به صدا در می اورد...