روبروم دیواری از ناگفته ها
پشت سر حرفای تلخ این و اون
تو گلوم فریاد بی صدای درد
توی قلبم قصه ی تکراری تنهایی ها
پشت سر خاطره ی بد
روبروم اینده ی سرد
حرف تلخ این و اونو
همه ی زندگیمه درد
نه کسی سنگ صبورم نه کسی حتی کنارم
میشه تکرار روز و شب ها
ارزو جز تو ندارم.
خسته ام از دست خودم هم
از زمون و اسمون هم
نرسید ناله و اهم
به گوش کر خدا هم ...
روبروم تو
پشت سر تو
حال و اینده ام فقط تو
زنده ام و زندگی من
بسته شد به دیدن تو
تلخیه این شب و روزها
تو ی این زندگی بد
همه خواستنی و خوبه
چون که زنده ام واسه ی تو
طلاق، جرات میخواهد
صبر و تحمل میخواهد
قدرت فراموشی میخواهد
توانایی دوباره شروع کردن میخواهد
که من ندارم
پس بهتر سرم را بیاندازم پایین
و برایت شام اماده کنم
و با لذت دست بکشم روی دردهای توی سینه ام
و مثل هر شب مطیع تو باشم
تا به وقتش!
فاصله بین ما معنی ندارد وقتی جزئی از من هستی و تکه ای از وجودم
از خودم غافل نمیشوم. حتی ثانیه ای...
همیشه جلوی آینه تمام قد میایستم و با صدای بلند میگویم: ماشاءاللّه به خودم!!
هر وقت ماه رمضان میشد اشتهای هیچ چیز را نداشت جز روزهخواری!!
رئیس ادارهی کاریابی از اینکه بیکاری در منطقهاش رشد جانانهای داشته افتخار میکرد و رشد را لازمهی توسعه میدانست!!
دلش را خوش کرده بود به اینکه هر چه زودتر ماه رمضان فرا رسد تا او امکان یابد که روزهاش را تمام و کمال بخورد!!
وبلاگری با خطّی خوانا برایم نوشته بود که:
دوست عزیز، خیلی خوب مینویسی ولی اگر امکان داشته باشد از این هم کوتاهتر بنویس!!
به نوشتههای من زیاد توجّه نکنید، شما هر طور دوست دارید بخوانید!!
گورکن فردای روزی که حکم ریاست گورستان را گرفته بود درگذشت!!
تابستان است
و زمین هم
مثل من بالا میآورد
عشقهای دروغین را
تو پر از دروغهای شاعرانه
من مبهوت رقص زبانت
بیتفاوت میگذرم
از دلهایی که کشتهایشان بوی تعفّن میدهد
جادّه به ناکجا
بییار
بیتفاوت
میرود
خدایی که به من نشان دادی با خدایی که توی دلم حسش میکنم زمین تا اسمان فرق دارد.
من مشرکانه هر دو را می پرستم.
تا مگر یکی به دادم برسد بعد از مرگ!
یک روزکه گل های قالی شاگردهایم بودند و دیوار تخته سیاهم،دوست داشتم معلم باشم.
متکلم وحده باشم و چشم های زیاد ی خیره به من.
یک روز دوست داشتم مشاور باشم
سرک بکشم توی زندگی دیگران و سکوت کنم تا هرجقدر میخواهند حرف بزنند.
یک روز دوست داشتم بسکتبالیست باشم
با سرعت بدوم و بپرم و همه ی پاس ها به من ختم شود.
یک روز دوست داشتم خواننده باشم
برقصم و اواز بخوانم و پوسترم را توی دست دیگران ببینم
یک روز دوست داشتم مدیر یک مجموعه بزرگ باشم
ایده های نو داشته باشم و دیگران برای عضو مجموعه ی من شدن، صف بکشند.
یک روز دوست داشتم ...
یک روز یک روز را ریختم توی قلک عمرتا پر شد از حسرت و ارزو ها.
حالا دوست دارم فقط یک کار بزرگ انجام دهم که ابدی باشم
قبل از انکه خدا هوس شکستن قلک من به سرش بزند.
بوی رمضان آید و بوی سحر و شام
بوی خوش افطاری ،ریحان و کمی نان
بعدش یکمی سوپ وکمی حلوا کمی آش
مادر بپزد حلیم، شله زرد ،کاچی ای کاش
بوی رمضان آید و انواع غذاها
طعم خوش قیمه،توی صف ماندن بابا
بوی رمضان آید و سریال سر شام
دورکعت رفع تکلیف و گذر ازدام شیطان
بوی رمضان آید و پاداش خداوند
افزایش وزن و چربی ، اوره و قند
بوی رمضان اید و بوی سحر و شام
بوی خوش افطاری، خرما و کمی نان ...
لعنت بر پدر و مادر کسی که عادت کرده به سرقت ادبی سه مرتبه بلند بگو آمین.
ما عشق را از خدا به ارث بردیم
و غرور را هم .
چرا که
دنیا هیچ میشود یک روز
زندگی هم
این اسمان و زمین
این کوه و جنگل و مایی که انقدر دوستش داشتیم
و تنها
خداست
که میماند.
ما نمردیم و چنان مرده ی صد ساله ز خاطر رفتیم. صد حیف ازین عمر گرانمایه که با یاد رفیقان طی شد...
مادر گفت: من را به زور به عقدش در اوردند. نمیخواستمش.
پدر گفت: تا رفتم خدمت دختر همسایه مان را شوهر دادند و توی اولین مرخصی مادرم رفت خواستگاری مادرتان.
نگاهی به خواهر برادرهایم می اندازم و نگاهی هم به پدر و مادرم.
توی دلم تف می اندازم به فطرت پستشان و ذات نجسشان . شرمسارم که حاصل عشق نیستم
و ازغریزه ی سگی شان پس افتادم.
تف . تف
تف بر زندگی بی عشق!
گفتم زنده باد فمینیست
اما دلم تو را فریاد زد.
و عقایدم را کر کرد.
سکوت میکنم تا تکلیفم را با این نگاه های دوست داشتنی ات روشن کنم.
مَرد!
سدّ زدی جلوی رفتن هایم و گندیده ابی شدم با ارایش نیلوفر...
رد خواهم شد از این همه سر سختی های عبوس.
تکه تکه خواهی شد اما با من خواهی امد. تنهایم نمیگذاری .
سدّ همراه، شکنجه گر تر از سد مقابل است و تو با من خواهی امد.
تا دریا. تا مرگ...